مهاجران افغانستانی در بیمارستان‌های تهران/ ودیعه‌های میلیونی و تخت‌هایی که برای کودکان خالی نمی‌شوند
کد خبر : ۸۰۸۲۲۳
|
تاریخ : ۱۴۰۴/۰۷/۱۵
-
زمان : ۱۷:۲۵
|
دسته بندی: اسلایدر

مهاجران افغانستانی در بیمارستان‌های تهران/ ودیعه‌های میلیونی و تخت‌هایی که برای کودکان خالی نمی‌شوند

پول و تجارت: پدر خانواده افغانستانی که سرم کودکش در دستش هست، بیان می‌کند: «بچه من صبح تب کرد، الان دکتر به او سرم داده، اما در اورژانس گفتند تخت برایتان نداریم، برای همین الان اینجا ایستاده‌ایم تا سرم تمام شود».

به گزارش پول و تجارت به نقل از شرق، در خیابان دکتر قریب، قبل از تقاطع خیابان میرخانی، بیمارستان مرکز طبی کودکان قرار دارد؛ بیمارستانی تخصصی برای کودکان که وقتی پا در آن می‌گذارید، چیزی جز صدای گریه و کودکانی که گوشه به گوشه بیمارستان از دردی بستری شده‌اند، نمی‌شنوید و نمی‌بینید. روزی گرم هست و آفتاب وقتی به کف آسفالت قدیمی بیمارستان می‌افتد، به شیشه‌های متعدد بیمارستان کمانه انجام می‌دهد و چشم را می‌زند. گوشه‌ای از بیمارستان، چندین خانواده زیر سایه‌ای نشسته‌اند. مشخص هست خانواده‌ای «افغانستانی»هستند. پدر خانواده که سرم کودکش در دستش هست، بیان می‌کند: «بچه من صبح تب کرد، الان دکتر به او سرم داده، اما در اورژانس گفتند تخت برایتان نداریم، برای همین الان اینجا ایستاده‌ایم تا سرم تمام شود». کودک چشمانی روشن دارد. به سمت اورژانس می‌روم، تخت‌های صورتی زیادی خالی‌اند. پرستاری بیان می‌کند: «پر می‌شوند». خط‌های کشیده‌شده بر کف زمین را دنبال می‌کنم تا به یکی از درهای خروج برسم. تخت‌ها خالی‌ هست اما بیمارستان یک تخت را از آن کودک دریغ انجام می‌دهد؛ این رنج، کوچک‌ترین رنجی‌ هست که این روزها بیماران افغانستانی با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

یک هفته طول کشید تا خواهرم را بستری کنند

«پذیرش سخت‌تر شده، بیمارستان‌ها ودیعه‌ها را بیشتر کرده‌اند و خدمات‌رسانی را کم. یکی از دوستانم را چندین روزی پذیرش نمی‌کردند، آخر هم که پذیرش کردند، ۴۰ میلیون تومان ودیعه گرفتند». منظورش از ودیعه، هزینه‌های پذیرش هست. «محمد» جوانی افغانستانی‌ هست. او در کودکی به ایران آمده و تمام عمرش را اینجا گذرانده هست. او این روزها درگیر عمل مربوط به گوارش خواهر پنج‌ساله‌اش در «مرکز طبی کودکان» هست: «با دل‌دردهای شدید از خواب می‌پرید، دکتر که بردیم، بیان کرد باید عمل شود». او بیان می‌کند که پذیرش خواهرش به‌سادگی اتفاق نیفتاد: «خواهرم در ایران به دنیا آمده، اما به ما گفتند مدارکش کامل نیست. یک هفته طول کشید بستری‌اش کنند. بستری هم که کردند، از ما پول زیادی گرفتند. دقیق یادم نیست اما مادرم مجبور گردید انگشترش را بفروشد». «محمد» را ترک می‌کنم و به سمت پذیرش بیمارستان می‌روم. سر مسئول پذیرش شلوغ هست. می‌گویم بیماری افغانستانی دارم. همچنان که سرش گرم کاغذهای روی میزش هست، بیان می‌کند: «هم پدر و هم بچه باید کارت آمایش داشته باشند. هرکدام که ندارند، باید از سفارت مدرک احراز هویت بگیرند». فرایند گرفتن نامه از سفارت کاری سخت و طولانی‌ هست. اگر به سفارت افغانستان در خیابان پاکستان مراجعه کنید، از حجم حاضران در خیابان و سروصداها می‌توانید به ‌‌وضوح این مسئله را مشاهده کنید. به مرکز مددکاری بیمارستان می‌روم که در انتهای راهرویی قرار دارد که در حال بازسازی‌ هست. با پرسش از نگهبانان اتاق مددکاری را پیدا می‌کنم. از یکی از مددکارها درباره بیماری افغانستانی‌ سؤال می‌کنم که مدارکش کامل نیست: «اگر بیمارستان پذیرش نکند، کاری از ما ساخته نیست. البته اگر مورد خشونت خانگی باشد، اورژانس اجتماعی می‌تواند کمک کند». همکارش حرفش را قطع انجام می‌دهد: «اورژانس اجتماعی دیگر به مهاجران خدمات این شکلی ارائه نمی‌دهد». مددکار سرش را برمی‌گرداند به سویم و با چهره‌ای ناامید بیان می‌کند: «به بیمارستان حکیم یافت‌آباد بروید، شاید آنجا پذیرش کنند». از درِ «مرکز تخصصی کودکان» بیرون می‌روم، خیابان شلوغ هست و خانواده‌ها همچنان منتظرند.

شبی 4 تا 8 میلیون تومان

«بیمارستان کودکان مفید» نیز مرکز تخصصی کودکان هست. در این بیمارستان به‌ شکل مشهودی خبر از حضور مهاجران افغانستانی نیست؛ افرادی که پیش ‌از ‌این اگر در این بیمارستان حاضر می‌شدید، حضور آنها با کودکانی در آغوش دیده می‌گردید. از درِ اصلی، مسیر کوتاهی تا پذیرش وجود دارد. کنار دفتر پذیرش زنی، دختر کوچکی را بغل گرفته و سعی دارد به مسئول پذیرش بگوید درد کودک از چیست، اما صدای گریه نمی‌گذارد هیچ‌کدام حرف یکدیگر را بشنوند. یکی از پرستاران وارد اتاق خواهد گردید، رو به من انجام می‌دهد و می‌پرسد آنجا چه کاری دارم. پس از شنیدن اینکه من به دنبال پذیرش کودکی افغانستانی هستم، به‌سرعت بیان می‌کند: «به بخش مالی برو، آنجا باید بگویند پذیرش کنیم یا نه». بخش مالی، اتاق پشت بخش پذیرش هست. مردی با لباس سفید دارد با موبایلش بازی انجام می‌دهد. می‌گویم به دنبال گرفتن پذیرش برای کودکی افغانستانی هستم: «ما پذیرش می‌کنیم، اما تمام هزینه‌ها بر عهده خودشان هست. سی‌تی‌اسکن و عکس‌برداری‌های خاص نیز برایشان انجام نمی‌شود». درباره هزینه‌ها می‌پرسم، سعی می‌کنم مقداری از وضعیت بد مالی خانواده کودک بگویم: «می‌دانم، ولی به هر حال کاری نمی‌شود کرد. درباره هزینه نیز بر حسب طبقه‌ای که بستری خواهد گردید، شبی باید چهار تا هشت میلیون تومان پرداخت کنند». رقمی بالا، برای خانواده‌ای مهاجر که به احتمال زیاد از طبقات فرودست جامعه هست. بیرون می‌روم تا هوایی بخورم. در گوشه خیابان خانواده‌ای افغانستانی با کودکی در آغوش، خیره به سر‌در بیمارستان نگاه انجام می‌دهد. صدای گریه کودک در پیاده‌رو شلوغ خیابان شریعتی پیچیده هست: «پول پذیرش نداریم. دست بچه‌ام آسیب دیده. چندین روز هست خواب و خوراک ندارد». درباره مراجعه به مددکاری می‌پرسم: «مراجعه کردیم، گفتند مالی اگر موافقت نکرده، ما نمی‌توانیم کاری کنیم. فقط گفتند می‌توانید بروید بیمارستان حکیم یافت‌آباد، شاید آنجا پذیرش شوید».

فهرست بلند مدارک مورد نیاز

«بیمارستان حکیم» شلوغ هست. شلوغ‌تر از هر دو بیمارستان دیگر. چندین بیمار افغانستانی با کودکانی در آغوش در اطراف بیمارستان ایستاده‌اند؛ کودکانی که اغلب در حال گریه‌اند و مادران‌شان تلاش می‌کنند آنها را آرام کنند. یکی از پدران این کودکان بیان می‌کند: «به من گفتند باید از سفارت نامه بیاورم. سفارت هم به این زودی‌ها نامه نمی‌دهد». او که مضطرب حال فرزندش هست، از هزینه‌های بالایی که از پس پرداخت آنها بر‌نمی‌آید، بیان می‌کند: «برای بستری از ما ودیعه 20 میلیون‌تومانی خواستند. من این‌قدر پول ندارم. منتظریم شاید خیری بیاید و به ما کمکی شود». پذیرش بیمارستان بسیار شلوغ هست؛ مسئول پذیرش اشاره به یک فهرست بر روی دیوار انجام می‌دهد؛ فهرستی بلند‌بالا از مدارک که بیماران مهاجر افغانستانی باید داشته باشند تا پذیرش شوند.

تبلیغات


اشتراک گذاری

دیدگاه‌ها


ارسال دیدگاه