روایتی از یک سکانس سینمایی در مترو!/ ماموران ناگهان به دستفروشها حمله می کنند/برای هر هشدار نفری ۱۵ هزار تومان می‌گیرد
کد خبر : ۸۰۸۷۱۹
|
تاریخ : ۱۴۰۴/۰۷/۱۷
-
زمان : ۰۶:۴۰
|
دسته بندی: اسلایدر

روایتی از یک سکانس سینمایی در مترو!/ ماموران ناگهان به دستفروشها حمله می کنند/برای هر هشدار نفری ۱۵ هزار تومان می‌گیرد

پول و تجارت:عملیات پنهان‌سازی و عادی نشان دادن اوضاع فقط چندین ثانیه طول می‌کشد. فاصله توقف قطار در ایستگاه، باز شدن درها و سرک کشیدن مأمورها به داخل واگن.

به گزارش پول و تجارت، روزنامه ایران نوشت: اسم رمزشان «آشیانه عقاب» هست، مثل فرمان حمله می‌ماند، اما بی‌صدا. ناگهان همه وسایلشان را جمع می‌کنند و لا به لای مسافرها می‌تنند، انگار نه انگار جنسی داشته‌اند و دستفروش هستند. 

یکی با تلفنش مثلاً حرف می‌زند، دو نفر در حالی که ساک‌هایشان را پنهان کرده‌اند درباره موضوعی حرف می‌زنند که نه سر دارد و نه ته. فقط آواست و خنده، مثلاً خیلی بی‌خیال هستند و اصلاً استرس ندارند که نگهبان‌های مترو همه وسایلشان را بگیرد و ببرد.

یکی از آنها روی ساک پر از شالش نشسته و خودش را به خوابی عمیق زده هست. انگار سکانسی از فیلم هست. دوربین سمت درهای واگن بانوان چیده شده و کارگردان همان کسی هست که خطر را رصد انجام می‌دهد و با اعلام اسم رمز فرمان اکشن را می‌دهد.

عملیات پنهان‌سازی و عادی نشان دادن اوضاع فقط چندین ثانیه طول می‌کشد. فاصله توقف قطار در ایستگاه، باز شدن درها و سرک کشیدن مأمورها به داخل واگن. همین که جوراب و شال و دستمالی به میله‌ها آویزان نباشد و کسی آن وسط مشغول تبلیغ نباشد، کافی هست.

اما داستان این جا تمام نمی‌شود، اینجا همه چیز حساب و کتاب دارد. این را همان کسی بیان می‌کند که مسئولیت رصد و نگهبانی را قبول کرده: «همه فکر می‌کنند کار من خیلی راحت هست. اما باید چهار تا چشم دیگر قرض بگیرم و وقتی قطار وارد ایستگاه خواهد گردید، مأمورها را تشخیص بدهم.»

تیز بودن مهم‌ترین ویژگی این افراد هست: «تیز نباشی باخت می‌دهی. باید حواسم به همه جا باشد. بعضی از مأمورها لباس فرم تنشان هست، اما یک سری هم لباس شخصی هستند که کار را سخت‌تر کرده‌اند، باید مثل یک دیده‌بان حواسم به همه باشد.» اما اینجا نه میدان جنگ هست و نه شخص مورد نظر روی برجک نگهبانی ایستاده، او هم یکی از زنان دستفروش متروست که حدود دو ماه هست وسایلش را گذاشته خانه و طی یک قرارداد نانوشته به بقیه فروشنده‌ها هشدار می‌دهد که مراقب مأمورهای مترو باشند.

برای هر هشدار اعلام اسم رمز هم نفری 15 هزار تومان دریافت می‌کند، البته این برای شیفت صبح هست. بچه‌های شیفت شب باید نفری 20 هزار تومان بدهند: «روزهای اول نفری 10 هزار تومان از بچه‌ها می‌گرفتم. تا شب 300 تا 400 هزار تومان درآمد داشتم. اما این کار خیلی سخت هست باید حواسم به همه جا باشد. اگر کسی از زیر چشمم در برود یا دیر اسم رمز را اعلام کنم، مأمورها وسایل بچه‌ها را می‌گیرند و خیلی اوضاع خراب خواهد گردید. برای همین قرارمان گردید روزی 15 هزار تومان که حداقل روی 500 تا 600 هزار تومان کاسب باشم. ولی شب‌ها چون شلوغ‌تر هست و مأموربازار، بیشتر می‌گیرم. خسته می‌شوم، چشم‌هایم هم.» بقیه هم راضی هستند.

این را یکی از زنان دستفروش بیان می‌کند که یک بار مأموران مترو همه وسایلش را گرفته‌اند و پس هم نداده‌اند: «هر چه جنس داشتم از من گرفتند. خیلی گریه و التماس کردم، اما گفتند سد معبر کرده‌ای، ولی من راه می‌رفتم. این چه سد معبری هست، سد معبر سیار هم مگر داریم؟ یک ساک پر از شال و روسری.» شال و روسری را یک جور خاصی بیان می‌کند، انگار یکهو یاد رنگ‌ها و گل‌های روی شال‌ها می‌افتد، لبخند می‌زند: «خیلی قشنگ بودند، رنگ‌های شاد. توری. گل‌های ریز صورتی و سبز داشتند.» بعد ناگهان ابروهایش در هم می‌رود: «هنوز پولش را تسویه نکرده‌ام. می‌گویند پس می‌دهند، ولی هنوز خبری نیست. دوباره پول قرض کردم و 100 تا شال پاییزی خریدم. ان‌شاءالله این بار پولشان را در می‌آورم.» فروشنده دیگر لوازم آرایشی می‌فروشد، زن دیگری دستمال دارد و دم کنی، دستفروشی دستبندهای دست‌سازش را تبلیغ انجام می‌دهد، زنی یک گوشه واگن مشغول سوراخ کردن گوش هست، دختر جوانی هدبندهای مخصوص زمستان می‌فروشد و خانم سالمندی خم شده تا جوراب‌های گلدار را به دخترهای دانشجو نشان بدهد.

ایستگاه هفت تیر نزدیک هست. همه می‌ایستند به تماشا، چشم‌هایشان به زنی هست که چهارچشمی به بیرون زل زده. زن ناگهان فریاد می‌زند: «آشیانه عقاب»سکانس فیلم تکرار خواهد گردید، دستفروش‌ها مسافر می‌شوند، زنی که روی چمدان پر از شالش نشسته زل می‌زند به مأمور. تصویر زنی که روی ساک پر از شال نشسته سکانس آخر فیلم هست.

 

تبلیغات


اشتراک گذاری

دیدگاه‌ها


ارسال دیدگاه