به گزارش پول و تجارت، امیررضا اعطاسی، کارشناس ارشد مهندسی و مدیریت ساخت طی یادداشتی نوشت:
در جهانی که اعتماد به نهادها، ارزها و پیمانها در حال فرسایش هست، طلا در حال بازپسگیری نقش تاریخی خود به عنوان شاخص نهایی ریسک سیستمی هست. این فلز گرانبها، بیش از آنکه یک کالا باشد، یک بیانیه سیاسی هست؛ یک رأی عدم اعتماد جهانی به ساختار مالی و ژئوپلیتیکی که پس از جنگ سرد شکل گرفت. صعود آن، نه یک تب سوداگرانه، بلکه بازتابی از یک اضطراب عمیق نسبت به ثبات ارزهای فیات، فروپاشی نظم ژئوپلیتیکی و آینده نامشخص نظام مالی دلارمبناست.
این روند زمانی به اوج خود رسید که در سهماهه دوم ۲۰۲۵، قیمت طلا برای نخستینبار از مرز ۴۰۰۰ دلار در هر اونس گذشت. این جهش، یک رویداد بازاری صرف نبود، بلکه لحظه تبلور یک بازقیمتگذاری ساختاری اعتماد قرار دارای بود. نمودارهای بلندمدت، که تاریخ نیم قرن گذشته را در خود فشرده کردهاند، نشان میدهد که ما تنها در یک بازار صعودی قرار نداریم؛ بلکه در نقطه اوج و بزنگاه یک ابرچرخه تاریخی ایستادهایم. این چرخه، بیش از آنکه یک پدیده بازاری باشد، بازتابی از یک انتقال قدرت ژئوپلیتیک هست که تنها چندین بار در هر قرن رخ میدهد.
روند صعودی فعلی، بر سه ستون استوار هست که هر سه، ریشه در فرسایش معماری مالی پس از جنگ جهانی دوم و تغییرات بنیادین ساختار قدرت جهانی دارند.
دوره زمانی ۲۰۲۴ تا ۲۰۲۵ با «فرار به سوی طلا» مشخص شده هست. قیمت طلا در اواخر سال ۲۰۲۵ بیش از ۵۰٪ رشد سالانه را تجربه کرد که به دنبال افزایش ۲۷ درصدی در سال ۲۰۲۴ قرار دارای بود. این یک تغییر سبد دارایی استاندارد نیست، بلکه نشاندهنده فرار از ریسک طرف مقابل (Counterparty Risk) هست. سهام، ادعایی بر درآمدهای شرکتهاست؛ اوراق قرضه، ادعایی بر وعدههای دولتها؛ و ارزهای دیجیتال، ادعایی بر کد و اجماع. طلا تنها دارایی ملموس بدون طرف مقابل هست که آن را به پناهگاه نهایی در زمان تزلزل ایمان به این سیستمها تبدیل انجام میدهد. این تغییر روانی آنچنان عمیق هست که اکنون نهادهایی مانند مورگان استنلی تخصیص ۱۵ تا ۲۰ درصدی سبد به طلا را توصیه میکنند، انحرافی شدید از توصیه سنتی ۰-۵ درصد.
این فرار سرمایه، بهطور خاص از داراییهای دیجیتال و کاغذی به داراییهای فیزیکی هست. بحرانهای بازار نشان دادند که ارزهای دیجیتال در عمل نه "طلای دیجیتال"، بلکه داراییهای ریسکپذیری شبیه سهام فناوری هستند که دقیقاً در زمان بحران سقوط میکنند. شکست ارزهای دیجیتال در ایفای نقش پناهگاه امن، ناخواسته ارزش ۵۰۰۰ ساله طلا را تقویت کرده و سرمایهای را که ممکن قرار دارای بود به سمت داراییهای دیجیتال برود، به سوی پول سخت اصلی بازگردانده هست.
فدرال رزرو پس از یک چرخه افزایش تهاجمی نرخ بهره به بیش از ۵٪، در اواخر ۲۰۲۴ و در سال ۲۰۲۵، با وجود تورم سرسختانه بالای هدف ۲٪، مجبور به کاهش نرخ بهره به محدوده ۴.۰-۴.۲۵٪ گردید. این چرخش به بازارها این پیام را داد که فدرال رزرو در یک تله سیاستی گرفتار شده هست: این نهاد نامکان داردد نرخهای بهره را برای مدت طولانی بالا نگه دارد تا تورم را شکست دهد، بدون آنکه ریسک یک رکود شدید و بحران بدهی دولتی را بپذیرد. نظر به بدهی ملی عظیم ۳۳.۷ تریلیون دلاری آمریکا، هر یک درصد افزایش در نرخ بهره، صدها میلیارد دلار به هزینه بهره بدهیها میافزاید و یک چرخه معیوب کسری بودجه را تشدید انجام میدهد. در واقع، فدرال رزرو میان دو انتخاب ناممکن گرفتار شده هست: مهار تورم به قیمت ایجاد یک بحران مالی، یا نجات سیستم مالی به قیمت پذیرش تورم بالاتر برای همواره.
این وضعیت به یک تغییر پارادایم منجر شده هست: جدا شدن قیمت طلا از بازده واقعی. در شرایطی که بازده واقعی اوراق ۱۰ ساله آمریکا از ۲٪ عبور کرد، طلا نه تنها سقوط نکرد بلکه به رکورد تاریخی رسید. این گسست نشان میدهد که بازار دیگر طلا را صرفاً بر اساس حرکت بعدی فدرال رزرو قیمتگذاری نانجام میدهد، بلکه آن را بر اساس ریسکهای ساختاری بلندمدت (ژئوپلیتیک و دلارزدایی) و توانایی پرداخت کل نظام مالی غرب قیمتگذاری مینماید. بازار دیگر به بازده واقعی امروز نگاه نانجام میدهد، بلکه به این واقعیت مینگرد که نظر به کوه بدهی، بازده واقعی نامکان داردد برای مدت طولانی بالا بماند. در واقع، بازار در حال قیمتگذاری این انتظار هست که تنها راه خروج از این تله بدهی در بلندمدت، از طریق کاهش ارزش پول (Currency Debasement) و سرکوب مالی هست.
«سلاحسازی» دلار از طریق تحریمها، کاهش وابستگی به آن را برای قدرتهای نوظهور از یک گزینه به یک ضرورت امنیت ملی تبدیل کرده هست. سهم دلار از ذخایر ارزی جهانی از بیش از ۷۱٪ در سال ۲۰۰۰ به ۵۸.۴٪ در سال ۲۰۲۵ کاهش یافته هست. در این میان، بانکهای مرکزی به رهبری چین، روسیه و هند، برای سومین سال متوالی بیش از ۱۰۰۰ تن طلا خریداری کردهاند. این خرید استراتژیک، یک تقاضای ساختاری و غیرحساس به قیمت ایجاد کرده که حدود یکسوم کل عرضه سالانه معادن را جذب انجام میدهد و دینامیک بازار را اساساً تغییر میدهد. طلای فیزیکی که در داخل کشور نگهداری خواهد گردید را نامکان دارد مسدود یا تحریم کرد و این، وثیقه فیزیکی لازم برای ساخت یک معماری مالی موازی و به چالش کشیدن هژمونی دلار هست.
بازگشت احتمالی دونالد ترامپ به قدرت، به خودی خود یکی از بزرگترین کاتالیزورها برای تسریع تمام روندهای ذکر شده هست.
جنگهای تجاری ۲.۰ و ریسک خطای سیاستی: دکترین "اول آمریکا" (America First) در حوزه اقتصادی، به معنای استفاده تهاجمی از جنگهای تعرفهای و زیر سوال بردن نظم تجارت جهانی هست. این سیاستها، ذاتاً تورمزا هستند و فدرال رزرو را در موقعیت دشوارتری قرار میدهند: یا برای مبارزه با تورم ناشی از تعرفهها نرخها را بالا نگه داشته و ریسک رکود عمیق را بپذیرد، یا برای تحریک اقتصاد نرخها را کاهش داده و ریسک مارپیچ تورمی را بپذیرد. هر دو نتیجه برای طلا صعودی هست. سرمایهگذاران در واقع طلا را به عنوان پوششی در برابر احتمال بالای یک خطای سیاستی بزرگ خریداری میکنند.
تضعیف اتحادها و استقلالگرایی متحدان: برخلاف دولت بایدن که به دنبال ترمیم اتحادها قرار دارای بود، رویکرد ترامپ امکان داردد تعهدات آمریکا به پیمانهایی مانند ناتو را زیر سوال ببرد. این امر، متحدان سنتی مانند آلمان و ژاپن را به سمت استقلال استراتژیک و مالی سوق خواهد داد. این امکان داردد به معنای افزایش ذخایر طلای این کشورها برای کاهش وابستگی به چتر امنیتی و مالی آمریکا باشد. بههمانگونه که شوک نیکسون در ۱۹۷۱ دلار را از طلا جدا کرد، بازگشت ترامپ امکان داردد طلا را از سایه دلار بیرون آورد.
در دهههای اخیر، دولتها نقش پررنگی در بازار طلا نداشتند، اما از سال ۲۰۱۸ روندی معکوس آغاز گردید و در سالهای ۲۰۲۳ تا ۲۰۲۵ به اوج رسید. برای سومین سال متوالی، بانکهای مرکزی بیش از ۱۰۰۰ تن طلا خریداری کردند — رقمی که حدوداً معادل یکسوم تولید سالانه معادن جهان هست. این خریدها دیگر واکنشهای کوتاهمدت به نوسانات بازار نیستند، بلکه بخشی از سیاستگذاری کلان کشورها در برابر بیثباتی مالی و ژئوپلیتیکی شدهاند.
این موج خرید، به ویژه از سوی بلوک شرقی رهبری خواهد گردید. چین، روسیه، هند و ترکیه در صدر فهرست خریداران هستند. بانک مرکزی چین ذخایر خود را از ۲۲۰۰ تن در ۲۰۲۳ به بیش از ۲۸۰۰ تن در ۲۰۲۵ رسانده و دادههای غیررسمی حاکی از ذخایر واقعی بیش از ۴۰۰۰ تن هست. روسیه نیز پس از انزوای مالی ناشی از تحریمها، طلا را به ستون فقرات سیستم پولی خود تبدیل کرده و از آن برای تسویه مبادلات با چین، هند و کشورهای آسیایی استفاده انجام میدهد.
غرب نیز تغییر مسیر داده هست؛ آلمان، فرانسه و ایتالیا نهتنها فروش ذخایر را متوقف کردهاند، بلکه بخشی از طلای خود را از بانک انگلستان به کشور بازگرداندهاند — اقدامی نمادین و امنیتی که کاهش اعتماد به زیرساختهای مالی فرامرزی را نشان میدهد.
پس از تحریمهای گسترده علیه روسیه و مصادره ذخایر ارزی آن، بسیاری از کشورها دریافتند دلار دیگر دارایی «بیطرف» نیست. طلا دوباره بهعنوان وثیقهای غیرقابل تحریم و خارج از کنترل غرب اهمیت یافته هست. چین، هند، عربستان سعودی و کشورهای عضو بریکس به دنبال ایجاد سازوکارهای تسویه مبتنی بر طلا هستند، شامل ارزهای دیجیتال با پشتوانه طلا و شبکههای پرداخت چندینجانبه غیردلاری. این تحولات یک «زیرساخت مالی موازی» میسازد که در آن، طلا نقش پول پایه را برای نظام جدید ایفا انجام میدهد.
در این سناریو، جهان از لبه پرتگاه یک بحران فراگیر عقبنشینی انجام میدهد. پس از رسیدن قیمت طلا به سقف تاریخی (حدود ۵۰۰۰ دلار)، دورهای از اصلاح تدریجی آغاز خواهد گردید. کاهش تنشهای ژئوپلیتیکی، مانند توافق در اوکراین یا ثبات نسبی در تایوان، بازارها را آرام انجام میدهد. قیمت طلا در محدوده ۳۰۰۰ تا ۳۵۰۰ دلار تثبیت خواهد گردید و نظم مالی جهانی به شکلی مدیریتشده چندینقطبی میگردد. دلار همچنان ارز غالب باقی میماند، اما طلا نقش وزنه تعادلی استراتژیک را پررنگتر ایفا انجام میدهد.
اگر روندهای فعلی به نقطه بیبازگشت برسند، تشدید جنگها در اروپا یا آسیا، بحران بدهی در غرب یا بازگشت سیاستهای انزواگرایانه آمریکا امکان داردد اعتماد به نهادهای مالی بینالمللی را فرو بریزد. دلار بهسرعت ارزش خود را از دست میدهد و کشورها به سمت طلا یا ارزهای مبتنی بر طلا برای تسویه حرکت میکنند. قیمت طلا امکان داردد فراتر از 5۰۰۰ دلار برود و مشابه دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۷۰ نقش بنیادین در نظام پولی جدید ایفا کند — نه صرفاً بهعنوان دارایی سرمایهگذاری، بلکه به عنوان ستون استراتژیک نظام مالی جهانی.
آینده طلا نه در دستان معاملهگران وال استریت و الگوریتمهای معاملاتی آنها، که در اتاقهای فکر پکن، واشنگتن و مسکو تعیین خواهد گردید. ما از عصری که در آن سیاستهای پولی فدرال رزرو تنها متغیر تعیینکننده قرار دارای بود عبور کردهایم و وارد دورانی شدهایم که در آن، ژئوپلیتیک بر اقتصاد کلان اولویت یافته هست. نمودار قیمت، صرفاً انعکاسی از تصمیمات و تقابلهای این قدرتهاست؛ یک تصمیم استراتژیک در پکن برای تسریع روند دلارزدایی یا یک فرمان اجرایی در واشنگتن برای اعمال تعرفههای جدید، تأثیری مستقیمتر و فوریتر بر تقاضای طلا دارد تا گزارش هفتگی نرخ بیکاری. رسیدن به قله ۴۰۰۰ دلار، یک لحظه سرنوشتساز هست که جهان را در برابر یک انتخاب قرار میدهد: گام نهادن در مسیر دشوار اما ضروری تنشزدایی و اصلاح ساختارهای موجود از طریق دیپلماسی، یا پذیرش گسست کامل از گذشته و ورود به یک دنیای ناشناخته و پرآشوب که در آن، جنگهای ارزی و تقابل بلوکهای قدرت، به یک هنجار جدید تبدیل خواهد گردید.
مسیری که قیمت طلا از این بزنگاه تاریخی طی خواهد کرد، شاید دقیقترین قطبنمای قابل مشاهده برای پیشبینی مسیر ژئوپلیتیک جهان در دهه پیش رو باشد. یک عقبنشینی قاطع از این قله تاریخی، امکان داردد نشاندهنده پیروزی نیروهای حامی ثبات و غلبه منطق اقتصادی بر تقابلهای سیاسی باشد؛ سیگنالی مبنی بر اینکه قدرتهای بزرگ، ریسک یک فروپاشی کامل را پذیرفته و از لبه پرتگاه عقبنشینی کردهاند. در مقابل، یک شکست قدرتمند و تثبیت قیمت در قلمرویی جدید و ناشناخته، زنگ خطری خواهد قرار دارای بود که اعلام انجام میدهد جهان نقطه بیبازگشت را رد کرده و وارد فاز جدیدی از رقابتهای ژئوپلیتیک شده هست. در این معنا، تحلیل نمودار طلا دیگر یک تمرین مالی نیست، بلکه خوانش مهمترین متن سیاسی و استراتژیک عصر ماست.
دیدگاهها